دستان جادوگر

متفاوت بیاندیشیم و متفاوت زندگی کنیم

دستان جادوگر

متفاوت بیاندیشیم و متفاوت زندگی کنیم

هنر جادو به زبان ساده.
فریب متن های ساده ی مرا نخورید دنیای جادو پشت ای توصیه ها در انتظار شماست.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صفاری» ثبت شده است

امروز 20 شهریور 1401 هست و چیزی در حدود یکماه از آغاز اعتراض های ضد حکومتی می گذرد، خاطرم هست یکهفته ای از آغاز اعتراضات نگذشته بود که یک صوت از جلسه ای محرمانه در فضای مجازی منتشر شده بود که طی این جلسه فردی مشغول بازخوانی یکی از اسناد محرمانه لو رفته دولت آمریکا بود. طی این سند پیش بینی شده بود جنگ روسیه و اوکراین با هدایت قدرت های جهانی پشت پرده نهایتا به الحاق بخش هایی از اوکراین به روسیه می انجامد و صلح بین این دو برقرار خواهد شد.

همچنین در ادامه اعلام شد که در شهریور ماه 1401 شورش و اعتراضاتی در ایران درخواهد گرفت که هرروز آتش آن روشن تر و پرفروغ تر خواهد شد تا اینکه در دیماه همان سال حکومت انتقالی و جدید بر سر کار خواهد آمد و پیشنهاد پررنگ امریکا برای ریاست بر دولت و حکومت جدید شاه زاده رضا پهلوی خواهد بود.

این صوت رو خودم دوهفته قبل شنیدم و دقیقا همین چند شب پیش بود که اخبار اعلام کرد بخش هایی از خاک اوکراین به روسیه ضمیمه شد.

انشاله که باقی این پیشگویی هم به حقیقت بپیوندد.

بدرود

hoseyn bazzi

م.صفاری

دلتنگی عین آتش زیر خاکستر است

گاهی فکر می کنی تمام شده است

اما یکدفعه تمام هستی ات را به آتش می کشد.

hoseyn bazzi

امروز صبح مشغول کار بودم داشتم با ارباب رجوع صحبت می کردم که یهو اومد داخل پشت سرشم یک دختر بچه با روسری گل گلی سرم رو بردم بالا بهش سلام کردم بمحض اینکه چشم تو چشم شدیم شناختمش خودش بود خود خودش ماسک زده بود اما چشماش همون چشمای گرد همیشه متعجب، قلبم تیر کشید و ضربانش رفت بالا بوضوح سوزش سینه م رو احساس می کردم اونم انگار متعجب بود، دیگه نگاش نکردم خودم رو با نفر قبلی سرگرم کردم و توضیحاتم و کش دادم اما مگه راه فراری از رو در رویی بود؟ تمام خاطرات گذشته از ذهنم گذشت تا به خودم اومدم دیدم مراعه کننده رفت و نوبت اون شد، چشمام رو به صفحه کامپیوتر دوختم و گفتم بفرمایید؟ گفت برای استعلام بیمه روستایی اومد؛ بخودم گفتم م. صفاری کجا و روستایی کجا، اما بازهم مطمعن بودم خودشه، گفتم شناسنامه لطفا؛ شناسنامه رو گرفتم و با لرزش دستام صفحه اول باز کردم اسمش زینب بود . م. نبود فامیلیشم عباسی بود صفاری نبود. جرات پیدا کردم و سرم گرفتم بالا خودش بود همون قد و بالا همون طرز بستن روسری همون چشمها فقط اسم و موقعیت اجتماعیش نبود.

ضربان قلبم طبیعی شد و جرعتم برگشت نفس راحتی هم کشیدم که م.صفاری توی این وضعیت منو ندیده، اما از شما چه پنهون خیلی حالم گرفته شد، می گم کاش بود، کاش وضع آشفته م رو میدید کاش فحشم میداد و میزد توی صورتم اما خودش بود و من یکبار دیگه هم میدیدمش.

.

رفتن شاهرود اونجا کر می کنه.

می گفت ازدواج نمی کنم با کارای تو از همه مردا بدم اومده اما احتمالا بالاخره یه آدم حسابی پیدا کرده.

برای خودم ناراحتم که همچین جواهری رو از دست دادم و برای اون خوشحالم که با من گرفتار و افسرده نشد.

 

hoseyn bazzi